نفسم،یگانه زهرانفسم،یگانه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

یگانه زهرا، هدیۀ آسمانی

هفته 32

سلام عسلم خوبی خوشگلکم این روزا بابا دیگه داره بی طاقتی می کنه و گه گداری از دلتنگیش بهت میگه، ولی من می پرم وسط می گم نگو تورو خدا که عسلی می شنوه مثله رضا جونم زود می یاد ها بابا هم زود حرفش رو عوض می کنه و میگه نه بابا الان کهخ نیا بگذار بزرگتر بشی بعد بیا توی بغل هر سه تایی مون تا دو هفته پیش ضربه هات خیلی قویتر بود اما الانه دیگه هم کمتر شده و هم ضعیف تر بابایی می گه بگذار خوشگلم بخوابه تا زودی بزرگتر بشه ولی من میگم دیگه حتما جات اون تو تنگ شده و نمی تونی مثله قبل دشت و پا بزنی الهی بگردمت که یکی از تفریحات ما سه تا این بود که می شستیم تا شما ضربه بزنی و ما همگی کیف کنیم رضاجونم که با حرکاتت کلی...
16 مهر 1393

بدون عنوان

سلام عسلم خوشگل مامان چطوره؟؟؟ 28 هفتگی خوش می گذره؟؟ از امروز سحر بزرگ شدنت رو دیگه حسابی حس می کنم از امروز حرکتات محکم تر وشدیدتر شده بابایی همیشه منتظر بود حرکتات مثله داداشی بشه ولی تا امروز اینجوری نبود اما امروز دیگه دقیقا حرکتات شبیه رضا جونم بود مثله همین الان که داری حرکت می کنی وای نمی دونی چه قدر شیرینه اینکه نفس خوشگلت توی دلت باشه و حسش کنی خیلی شیرینه عزیزم دیگه بابایی اومد ناهار بخوریم فعلا بای
18 شهريور 1393

این روزای ما

سلام عسلم خوبی خوئشگلم این روزا داری بزرگ تر می شی و من حسم ازت بیشتر و بیشتر میشه گرسنگی شما رو بیشتر حس می کنم انقد که یک شب که برای آزمایش دیابت حاملگی باید چیزی نمی خوردم نتونستم حرکتای شما رو تحکل کنم و ساعتای 12 شب دیگه رفتم شام خوردم و آزمایشم و تاخیر انداختم عزیزم، رضا جون هم خیلی منتظرته و دایم پیشت می یاد و باهات صحبت می کنه و ازت می خواد که مامان رو اذیت نکنی الهی فدای رضام بشم که برات غصه تعریف میکنه و کلی قربون صدقه ات میشه و بهت میگه من مامان رو با نی نی خوشگلمون تقسیم کردم شاید باورش مشکل باشه ولی عشق رضا به شما دست کمی از من نداره و فوق العاده مواظبته که من مبادا روی زمین بشینم و نی نی اذیت بشه یا ای...
23 مرداد 1393

پایان 5 ماهگی

سلام نفسمممممممممممم خوبی خوشگلم عسلم این روزا خیلی تکون می خوری تکونایی کا از اول ماه 5 حسشون می کنم این روزا شدیدتر و شیرین تر شده پنج شنبه برای سومین بار برای سونوی دکتر شاهسون رفتیم ولی چون دمر بودی و نمی تونست چیزی رو چک کنه گفت برید دوباره ساعت 8 بیاین و قبلش چیزای شیرین بخور وای مامانی تا من این رو شنیدم گل از گلم شکفت می دونی دیگه چند وقتیه که هوس شیرینی ناپلئونی کردم ولی بخاطر وزنم نمیخوردم و تا این رو دکتر گفت به بابایی گفتم بریم شیرینی بخریم. قربونت بشک که انقده به فکر مامانی هیستی نمی گذاری آرزو به دل بمونم خلاصه ساعت 8 دوباره رفتیم و شما یک کوچولو تکون خورده بودی که تونست یک مقدار از موارد رو چک کنه مثل سپتو...
11 مرداد 1393

چک 17 هفته

سلام نفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسم خوبی مامانی عزیزم هفتگیت مبارککککککککککککککککککککک یک ساعت پیش بود که صدای قلبت رو دوباره شنیدم و کلی کیف کردم امروز بابایی برام وقت دکتر گرفته ولی چون صبح بود من و داداشی تنها رفتیم رضا جونی برای اولین بار بود که صدای قلبت رو می شنید الان هم داره از قلبت صحبت می کنه که وقتی بزرگ بشی قلبت هم بزرگ می شه خدا رو شکر همه چیز مرتب بود و شما هم داشتی حرکت می کردی و صدای حرکت هات رو به وضوح می شد شنید هفته بعد سونوس تعیین جنسیت داریم دکتر گفت دیگه می تونی کارای شخصیت رو انجام بدی و چون درد های کمرت کمتر شده نیاز به استراحت شدید نداری انشالله هفته دیگه با خبر جنسیت م...
2 تير 1393