این روزای ما
سلام عسلم
خوبی خوئشگلم
این روزا داری بزرگ تر می شی و من حسم ازت بیشتر و بیشتر میشه
گرسنگی شما رو بیشتر حس می کنم انقد که یک شب که برای آزمایش دیابت حاملگی باید چیزی نمی خوردم نتونستم حرکتای شما رو تحکل کنم و ساعتای 12 شب دیگه رفتم شام خوردم و آزمایشم و تاخیر انداختم
عزیزم، رضا جون هم خیلی منتظرته و دایم پیشت می یاد و باهات صحبت می کنه و ازت می خواد که مامان رو اذیت نکنی الهی فدای رضام بشم که برات غصه تعریف میکنه و کلی قربون صدقه ات میشه و بهت میگه من مامان رو با نی نی خوشگلمون تقسیم کردم
شاید باورش مشکل باشه ولی عشق رضا به شما دست کمی از من نداره و فوق العاده مواظبته که من مبادا روی زمین بشینم و نی نی اذیت بشه یا این غذا رو نخورم که برای شما ضرر داره که چیز سنگین بلند نکنم که برای شما خطر داره
داداشی کلی برای سلامتیت دعا هم میکنه و وقتی من می گم: خدا کنه خوشگلی نی نی مون به شما بره، داداشی می گه: نه نی نی مون از من خوشگل تر می شه
من خیلی خوشحالم که رضا انقده دوست داره و برای شما حتی از خودش هم می گذره چیزی که معمولا کمتر توی بقیه بچه ها دیده می شه
امیدوارم قدر داداش خوبت رو بدونی و محبتی که رضام توی این روزای سخت به شما می کنه رو به بهترین وجه جواب بدی
اما عزیزم از خودم و بابایی برات بگم
بابایی با تکون های شما کلی کیف می کنه و دایما دست بابایی رو شماست تا حست کنه
وقتی می یاد خونه از شما می پرسه و کلی برات غش و ضعف می ره و از حالا بهت می گه دختر بابا چطوره؟؟؟؟
خودم که دیگه نگوووووووووووووووووووووووووووو همیشه فک می کردم اگه من یک نی نی دیگه داشته باشم شاید نتونم بهش محبت کنم ولی از وقتی اومدی توی دلم هر روز احساس عشق بیشتری دارم و از صمیم قلبم دوست دارم حس دوباره مادر شدن انقده شیرینه که دردهایی که دارم برام هیچ اهمیتی نداره و دوری رو از خونواده و مامانم تحمل می کنه شاید هیچ وقت انقدر کسل و بی حوصله نبودم که الان مشهد نرفتنمون برای خسته کننده شده ولی همه اینا با فکر به اینکه بعد از این سختی های شما رو دارم برای قابله تحمله
امیدوارم صحیح و سالم بیای توی بغل هر سه تایی مون چون هر سه بی صبرانه منتظر اومدنتیم