هفته 32
سلام عسلم
خوبی خوشگلکم
این روزا بابا دیگه داره بی طاقتی می کنه و گه گداری از دلتنگیش بهت میگه، ولی من می پرم وسط می گم نگو تورو خدا که عسلی می شنوه مثله رضا جونم زود می یاد ها
بابا هم زود حرفش رو عوض می کنه و میگه نه بابا الان کهخ نیا بگذار بزرگتر بشی بعد بیا توی بغل هر سه تایی مون
تا دو هفته پیش ضربه هات خیلی قویتر بود اما الانه دیگه هم کمتر شده و هم ضعیف تر
بابایی می گه بگذار خوشگلم بخوابه تا زودی بزرگتر بشه
ولی من میگم دیگه حتما جات اون تو تنگ شده و نمی تونی مثله قبل دشت و پا بزنی
الهی بگردمت که یکی از تفریحات ما سه تا این بود که می شستیم تا شما ضربه بزنی و ما همگی کیف کنیم
رضاجونم که با حرکاتت کلی کیف می کرد و قربون صدقه ات می رفت
منم که تا شما حرکت می کردی به بابایی یا رضا می گفتم بدویی بیان....
الان 1800 گرم وزن داری
دو سه روز پیش رفتیم با کلی نگرانی سونوگرافی و دکتر حتیبیمارستان هم نزدیک بود بستری بشم اما به خیر گذشت و مشکلی نبود
آخه یک مقدار آب ازم اومده بود که خیلی نگران بودیم
اینجا ما سه تایی نگارنت بودیم و مشهد هم بابا حاجی و مامانی کلی غصه خوردن برات
ولی بازم خدا رو هزار بار شکر که بخیر گذشت عزیزم
و اما اینکه آمپولهای بتا متازون هم دیشب و شب قبلش به پیشنهاد دکترم زدم تا خدایی نکرده اگه شما زودتر بدنیا اومدی نگرانی از ریه های کوچولوت نداشته باشیم.
انشالله این دو ماه هم به سلامتی بگذره و به خوبی خوشی بیای توی بغل همون
دوست داریم عزیزم و برای سلامتیت دعا می کنیم