خبرهای خوش از نفسم

سلام نفسم

خوبی خوشگل مامان

خوش می گذره اون تو

مامانی که اذیتت نمی کنه ؟؟!!! هان!!!

حالا حالا ها باید اون تو خوش بگذرونی و بزرگ و بزرگ بشی و دقیقا 7 ماه دیگه بیای توی بغلم

اما خوشگلم توی این مدت که برات پست جدید نگذاشتم یک عالمه اتفاق افتاد که برات می گذارم:

اولیش مال استرسیه که دکتر خانی بهم وارد کرد اونم بخاطر اینکه مقدار HCGمن کم بود و میگفت شاید اصلا نی نی در کار نباشه

وای نمی دونی داشتم دق می کردم وقتی دکترم این رو گفت و با بابایی همون شب رفتیم آزمایشگاه شبانه روزی سروش و آزمایش دادم و دو ساعت بعد جوابش رو که گرفتیم دیدم توی روز تولد حضرت فاطمه (س) خدا دوباره بهمون یک هدیه بزرگ داد و مقدار HCGخونم از 150 که توی ماه اول بود به 79 هزار رسید.

نمی دونی داشتم از خوشحالی بال در می آرودم و دوست داشتم همونجا خدا رو سجده کنم که مادر شدن رو ازم نگرفت

توی این دو ساعتی که گذشت تا جواب رو بگیریم بخاطر استرس شدیدم حالم بد شد و وقتی بجنورد اومدیم دکتر رفتم و بهم استراحت مطلق داد و الان توی استراحتم و ده تا آمپول پروژسترون دارم که فقط دو تای دیگه اش مونده

این هم از سوغاتی مشهد مون بود دیگه......

اما بقیه اخبار اینکه عزیزم 6 همین ماه یعنی شنبه همین هفته رفتم سونو و صدای قلب نازنینت رو شنیدم

وای که نمی دونی با چه شکوهی داشت قلبت می زد و من داشتم لذت می بردم

انقده لذت بردنم ضایع بود که بقیه فک می کردن اولین نی نی من هستی

ولی با اینکه صدای قلب رضا رو هم شنیدم ولی این صدا هم دل نوازترین صدای هستی برام بود

خدا رو شکر قلبت و بقیه مواردی که توی هفتۀ 8 باید چک می شد مساعد بود

و اما یک خبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر دیگه

عمه جون هم همون روز اما توی مشهد رفت سونو و خدا رو شکر نی نی ِ عمه جون هم حالش خوب بود و این همه استرسی که بهش داده بودن که شابد نی نی در کار نباشه، رفع شد و حالا نی نی عمه سمیه از شما 4 روز بزرگتر و اگه همه چیز خوب پیش بره شما از عمه زادت یک 4 روزی کوچیکتر